دلت گرفته مي دونم ...
هر وقت دلم ميگيره اين شعرو مي خونم ...
مهسا جان بدون تو تنها كسي هستي كه تو اين خستگي ها دلداريم مي ده اگه تو نبودي ...
تو غم اين دل تنگ و نمي دوني
قصه دل خسته رنگ و نمي دوني
تو پر از زمزمه فكراي آبي
تو گرفتاري سنگ و نمي دوني
نمي دوني چه غم سختيه موندن
موندن و به روي خود درارو بستن
رفتن از ياد همه مثل يه قصه
تو فراموشي به مرگ خود نشستن
غم رو قلب خسته من خزه بسته
طاقتم مثل دلم درهم شكسته
دوست دارم جاري بشم مثل تو اما
نمي تونم خسته ام خسته خسته
كاش يه جوري من و از من مي گرفتي
كاش منو به دست موجا مي سپردي
من تو اين خستگي ها دارم مي پوسم
كاش كه اين خسته رو با خودت مي بردي
نمي دوني چه غم سختيه موندن
موندن و به روي خود درارو بستن
رفتن از ياد همه مثل يه قصه
تو فراموشي به مرگ خود نشستن ...