• وبلاگ : 
  • يادداشت : پنجره سكوت
  • نظرات : 7 خصوصي ، 35 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يک شب مردي در خواب ديد که با خدا روي شنهاي ساحل قدم ميزند.و از آنجا تمامي مراحل زندگيش را ميديد.ناگهان متوجه شد که در مواقع شادي و خوشحاليش همواره دو رد پا روي ساحل است .جا پاي خودش و جاي پاي خدا. اما در مواقع سختي و نااميدي فقط يک رد پا بر روي شنها وجود دارد آن مرد با گلايه از خدا پرسيد: چرا؟ در مواقع شادماني من با من بودي اما در موقع نااميدي و رنج مرا تنها گذاشتي؟ خداوند پاسخ داد :من هيچگاه تورا تنها نگذاشتم.در موقع رنج و نااميدي تو من تو را به دوش گرفته بودم ...سلام خوبي...خوشي..امدمثل هميشه نوشت بود..اميدوارهمشه شادواسموني وموفق باش....