• وبلاگ : 
  • يادداشت : پنجره سكوت
  • نظرات : 7 خصوصي ، 35 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    خيلي عاليه.باز هم به من سر بزن .

    سلام

    از اين كه به وبلاگم سر زدي ممنونم

    اميدوارم موفق باشي راستي قطعه ي هنري زيبايت را هم خوندم

    خيلي تاثيرگذار بود

    منتظرت هستم دوباره ملاقاتت كنم

    يا علي

    سلام به همراز مهربون/ ممنون كه به من سر زدي وبلاگ زيبايي داري اميدوارم هميشه موفق باشي بازم پيشم بيا.

    بذار مرهم بذارم روي زخمات
    بذار بارون اشك من بشوره
    غبار غصه ها رو از سراپات
    بذار سر روي سينه م گريه سر كن
    از او شب گريه هاي تلخ هق هق
    (( بذار باور كنم يه تكيه گاهم ))
    براي غربت يه مرد عاشق
    رها از خستگي هاي هميشه ، باورم كن
    ((بذار تا خالي سينه م برات آغوش باشه ))
    برهنه از لباس غصه هاي دور و ديرين
    بذار تا بوسه هاي من برات تن پوش باشه
    تو با شعر اومدي ، عاشق تر از عشق
    چراغي با تو بود از جنس خورشيد
    كدوم توفان چراغو زد روي سنگ
    كتاب شعر و از دست تو دزديد
    كدوم شب ، از كدوم صحراي قطبي
    غريبانه توي اين خونه اومد
    شبيخون كدوم رگبار وحشي
    شب مقدس ما رو به هم زد
    بگو اي مرد من ، اي مرد عاشق
    كدوم چله ازين كوچه گذر كرد
    هنوز باغچه برامون گل نداده
    كدوم پاييز ، زمستونو خبر كرد
    بذار سر روي سينه م گريه سر كن
    از اون شب گريه هاي تلخ هق هق
    بذار باور كنم يه تكيه گاهم
    براي غربت يه مرد عاشق

    منظومه عشق

    سلام سال نو مبارك. قشنگ بووووووووود
    سلام نازنينم.خيلي قشنگ نوشتي و حرفهاي دلت واقعا خوندني و قابل تامل بود..اين احساس هر از گاهي به من هم دست ميده...اميدوارم شادي و آرامشت دوباره برگرده...
    سلام...همراز عزيز نگاه غريبانه ات را به قاب خالي آسمان بدوز وباران بخواه تا بشويد از دلت زنگار دلتنگي ها ........اگر بر آسمان دلت نمي باران زد خبر پايان تمام دلشوريدگي هايت را به خاك باون زده برسون....مهتاب....عابري از كوچه درختي

    احساسات لطيفي داريد پسري يا دختر با اين احساسات

    بما سربزن

    سلام اي همراز و هم آواي سكوت من .. اي در حصار تنهائي خويش اسير .. آمده ام تا لحظه ها رو با تو شريك باشم .. تنهائيت ترك بردارد و راه به خلوتت يابم .. از دياري به نام عشق . كوله باري پر از حرف نگفته .. اي تنها همراز ..

    عمريه دلسپردم به لحظه هاي رفته..
    به گريه ي ناتموم، گلايه ي نگفته ..


    دلم گرفته از اين دغدغه هاي ترديد..
    از غربت پرستو که بي بهانه کوچيد
    ..

    زمستوناي سنگين، من و سکوت غمگين..
    بيداري شبونه، حسرت خواب رنگين..


    از درد ديدن تو، تو باغ سبز رويا ..
    رو شاخه هاي آبي، سرخي سيب حوا..


    آفتابي شو اي خوب من تا ذره ذره آب بشم..
    تنهاتر از يه قاصدک سبک تر از حباب بشم..

    نذار بمونم رو زمين نگو ازت جدا بشم ..
    بذار که پرواز بکنم ازين قفس رها بشم..

    منظومه عشق

    سلام

    مرسي از اينكه به من سر زدي

    بايد ببخشي من اين مدت خيلي گرفتارم براي همين نمي تون زود به زود آپ

    بازم ممنون

    بازم بهم سر بزني

    درود ....

    ممنون از حضورت ....

    من هم بارها شده اين سوال بي جواب رو از خودم مي پرسم :

    چرا خدا صدايم را نمي شنود ... چرا مرا نمي بيند در بين اين سيل دمادم

    من هم به رزو كردم ...

    تابعد ....

    سلام رفيق... چنين است حكايت يك جفت چشم پابرهنه... و خداوند خلق كرد پاپوشي از جنس پرده هاي زيباي رذالت براي چشمهاي پا برهنه... و اين است از قدرتهاي خفيه او كه فرياد را در پشت اين پردها به زنجير سكوت مي كشد... پس بيهوده شكوه نكن از پرهاي سوخته... كه پرنده خود كرده ميل سوختن و هيچ نگفتن... موفق باشي... ياحق. كوير

    يک شب مردي در خواب ديد که با خدا روي شنهاي ساحل قدم ميزند.و از آنجا تمامي مراحل زندگيش را ميديد.ناگهان متوجه شد که در مواقع شادي و خوشحاليش همواره دو رد پا روي ساحل است .جا پاي خودش و جاي پاي خدا. اما در مواقع سختي و نااميدي فقط يک رد پا بر روي شنها وجود دارد آن مرد با گلايه از خدا پرسيد: چرا؟ در مواقع شادماني من با من بودي اما در موقع نااميدي و رنج مرا تنها گذاشتي؟ خداوند پاسخ داد :من هيچگاه تورا تنها نگذاشتم.در موقع رنج و نااميدي تو من تو را به دوش گرفته بودم ...سلام خوبي...خوشي..امدمثل هميشه نوشت بود..اميدوارهمشه شادواسموني وموفق باش....
    + يه دوست ... 

    دلت گرفته مي دونم ...

    هر وقت دلم ميگيره اين شعرو مي خونم ...

    مهسا جان بدون تو تنها كسي هستي كه تو اين خستگي ها دلداريم مي ده اگه تو نبودي ...

    تو غم اين دل تنگ و نمي دوني

    قصه دل خسته رنگ و نمي دوني

    تو پر از زمزمه فكراي آبي

    تو گرفتاري سنگ و نمي دوني

    نمي دوني چه غم سختيه موندن

    موندن و به روي خود درارو بستن

    رفتن از ياد همه مثل يه قصه

    تو فراموشي به مرگ خود نشستن

    غم رو قلب خسته من خزه بسته

    طاقتم مثل دلم درهم شكسته

    دوست دارم جاري بشم مثل تو اما

    نمي تونم خسته ام خسته خسته

    كاش يه جوري من و از من مي گرفتي

    كاش منو به دست موجا مي سپردي

    من تو اين خستگي ها دارم مي پوسم

    كاش كه اين خسته رو با خودت مي بردي

    نمي دوني چه غم سختيه موندن

    موندن و به روي خود درارو بستن

    رفتن از ياد همه مثل يه قصه

    تو فراموشي به مرگ خود نشستن ...

    سلام.خورشيد روز را ميسازد و روزگارش را ما.ممنونم كه خبر كردي .من هم به روز كردم .خوشحال ميشم اگه بياي .<<<يا حق>>>
     <      1   2   3      >