• وبلاگ : 
  • يادداشت : رخ يار
  • نظرات : 5 خصوصي ، 22 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام...خيلي وقته نيستين سايتون خيلي سنگين شده ؟!!!!!!!!

    سلام

    مرسي كه اومدي. هر چند مبهم حرف زدي و منظورتو نفهميدم!

    يا علي

    يه كم گيج شدم ...

    دايي يه سالش شده بود يا خواهر زاده ؟؟؟

    خواهر زاده واقعيه يا دروني ؟؟؟

    ولي يه چيزي رو خوب ميدونم ..جمله ها بي نظيرند:)

    سلام

    مرسي كه به منن سر زدي

    متن قشنگي بود

    اميدوارم كه هميشه شاد باشي

    بازم سر بزني

    سلام دوست عزيز........من هم از حضور سبز شما ممنون

    خونه منو با حرفاتون گرم كرديد

    پيروز و پايدار باشيد

    راستي من شعر شما را كپي كردم بل اجازه

    تو رو خدا پيغام برام كپي پيس نكن

    سلام قشنگ بود خيلي وقت بود اينجا نيومده بودم من اپديت كردم منتظرت هستم

    و اينك بايد برائت از مشركين را با صدايي برآمده از عمق جان برآورد...


    ديگر بار چشمان‏مان ميهمان نا‏خوانده‏اي را پذيرا شده‏است كه دروازه‏هاي ديدگانمان را دريده است و جانمان را مي‏آزارد...


    خون‏گريه‏كردن بسي اندك و بي‏مقدار است در برابر انعكاس ناداني و خدانشناسي...



    اينان كه بزرگي و عظمت وجودي امامان شيعه را حتي بر خاك‏هايي از جنس زمين پست هم نظاره كرده‏اند، بايد چشماني به رنگ خيانت و حيوانيت و دستاني به چرك‏آلودگي و خباثت خوك‏هاي وحشي و افكاري به زشتي و شرم‏آوري شيطان پليد و مستكبر داشته باشند كه اين‏گونه ...


    اينان را تنها خدا، آن هم تنها در آن سوي اين زمين سبع‏خيز مي‏تواند به سزاي‏شان آشنا كند و پس از آن بچشاند...


    كاش چشم‏هايمان خون مي‏گريست و خون‏ها همه بدنمان را فرا مي‏گرفت و همه حس‏هاي زيستنمان را نيز نابود مي‏كرد تا هيچ‏گاه نتوانيم اين‏چنين رفتارهاي غيرانساني و بنياد انسانيت براندازي را درك كنيم...


    كاش...


    جامعه! جامعه! جامعه!


    كلماتي بود كه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بر گوش‏هاي سيد رشتي فرود آورد...


    بر گوش‏هاي ما نيز...


    ياعلي

    سلام..خيلي زيبا بود...اميدوارم بتوني يك روز بشه بري به ديدنش!هميشه شاد باشي نازنين!ممنون كه بهم سر زدي.
    سلام خوبي...خوشي..خوشبحال ان كه دوست داردي...هميشه شادواسموني باشي...
    ازگل پرسيدم محبت چيست گفت ازمن زيباتراست ازافتاب پرسيدم محبت چيست گفت ازمن سوزانتراست ازشمع پرسيدم محبت چيستگفت ازمن عاشقتراست ازخوده محبت پرسيدم محبت چسيت گفت تنهايک نگاه است

    وقتي نگاه مي کردم

    از گل به خار رسيدم . . .

    با خود گفتم:

    پروردگارا!

    _ چه فلسفه اي است در اين همسايگي،

    و چه حکمتي است در اين بيگانگي؟!

    زيبا بود...

    متنت زيباست و به قول خودت جاي عشق توي قلب ماست
    سلام...واقعا عذز ميخوام با تاخير اومدم ...
    + :.: لب خاموش :.: 

    هيچكس مثل لنگه كفش كودكي هايم مرا نفهميد ...

    صداي پاي عابران وقتي مي رسد مورچه ها چه بي صدا مي ميرند ...

    عشق تلاقي دو نگاه سادست در حسرت يك بوسه

    نمي دونم.. ..شايد اينم يه حكايتي باشه از همون حكايات قديمي.. ..ولي نه.. ..اين حكايت بوي شب مي داد.. ..حكايت شب هيچوقت به زمان راه رفتن نمي ده.. ..هميشه بوده.. ..هميشه هست.. ..هميشه خواهد ماند.. ..شايدم نه.. ..حكايت شب و ستاره و وفا.. ..شبا به مستي و مي خوارگي و عشق و ترنم وفا.. ..ولي وقتي كه خورشيد يه نيم نگاهي مي كنه.. ..همه ميرن و تنها مي موني.. ..عجب حكايتي حكايت شب.. ..موفق باشي رفيق.. ..يا حق. كوير
       1   2      >