سلام
مرسي كه اومدي. هر چند مبهم حرف زدي و منظورتو نفهميدم!
يا علي
يه كم گيج شدم ...
دايي يه سالش شده بود يا خواهر زاده ؟؟؟
خواهر زاده واقعيه يا دروني ؟؟؟
ولي يه چيزي رو خوب ميدونم ..جمله ها بي نظيرند:)
مرسي كه به منن سر زدي
متن قشنگي بود
اميدوارم كه هميشه شاد باشي
بازم سر بزني
سلام دوست عزيز........من هم از حضور سبز شما ممنون
خونه منو با حرفاتون گرم كرديد
پيروز و پايدار باشيد
راستي من شعر شما را كپي كردم بل اجازه
تو رو خدا پيغام برام كپي پيس نكن
و اينك بايد برائت از مشركين را با صدايي برآمده از عمق جان برآورد...
ديگر بار چشمانمان ميهمان ناخواندهاي را پذيرا شدهاست كه دروازههاي ديدگانمان را دريده است و جانمان را ميآزارد...
خونگريهكردن بسي اندك و بيمقدار است در برابر انعكاس ناداني و خدانشناسي...
اينان كه بزرگي و عظمت وجودي امامان شيعه را حتي بر خاكهايي از جنس زمين پست هم نظاره كردهاند، بايد چشماني به رنگ خيانت و حيوانيت و دستاني به چركآلودگي و خباثت خوكهاي وحشي و افكاري به زشتي و شرمآوري شيطان پليد و مستكبر داشته باشند كه اينگونه ...
اينان را تنها خدا، آن هم تنها در آن سوي اين زمين سبعخيز ميتواند به سزايشان آشنا كند و پس از آن بچشاند...
كاش چشمهايمان خون ميگريست و خونها همه بدنمان را فرا ميگرفت و همه حسهاي زيستنمان را نيز نابود ميكرد تا هيچگاه نتوانيم اينچنين رفتارهاي غيرانساني و بنياد انسانيت براندازي را درك كنيم...
كاش...
جامعه! جامعه! جامعه!
كلماتي بود كه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بر گوشهاي سيد رشتي فرود آورد...
بر گوشهاي ما نيز...
ياعلي
وقتي نگاه مي کردم
از گل به خار رسيدم . . .
با خود گفتم:
پروردگارا!
_ چه فلسفه اي است در اين همسايگي،
و چه حکمتي است در اين بيگانگي؟!
زيبا بود...
هيچكس مثل لنگه كفش كودكي هايم مرا نفهميد ...
صداي پاي عابران وقتي مي رسد مورچه ها چه بي صدا مي ميرند ...
عشق تلاقي دو نگاه سادست در حسرت يك بوسه