باز جمعه اى بدون تو
ماهتاب من
آفتاب پشت ابرو
سایه بان من
این خیال تنگ
از خیال تو چه خا لىا ست و بى خیال
دکه هاى رو به رشد بى صداقتى
این صف طویل نا نوایى میان کوچه نیست
این که جان به باج و بد خریدن ایستا ده اند
سقف خا نه ها سجود را ز یاد برده اند
مثل این به سقف ما نده ها
آسمان فقط بهانه مىکند
ا شک و ژاله نیست
خانه هاى رو به آسمان
خراش هاى سر زده به بى کران
و اى .........
پس کجاست آدمى ؟
کنج مردگىنشسته است
تا بسازد از خرابه هاىروح و جان خویش زندگى
مرغ عشق من
او که بى اجازه ات به سفره دلش نمىنشست
اینک عاشقانه بهر دیگرى ترانه مىکند
باز هم نیا.......!
ولىبدان
من نه سقف مى شوم نه مرغ عشق
من به آسمان گلایه مىکنم تو را
من به کشور دلم نشانه مىکنم غم تو را
مىنشینم اینک این کنار
تا که بغض آسمان دو باره وا شود
تا که مسجد دل قبیله وا شود
منبر صفا شود
من نشد که آینه شوم
من زلال آب نیستم
لیکن عاشقم
گر چه هر سه شنبه نعبد و نستعین عشق را
وفا نکرده ام
زودتر بیا
گر چه من همیشه ندبه نیستم