دوستت دارم يا دوست داشته شدم ... نمي دانم اما اين را مي دانم عشق بي بهانه در هر دلي پا مي گذارد بي بهانه ويران مي کند بي بهانه طوفان به پا مي کند و بي بهانه آغوش مرگ را به من هديه مي دهد فارغ از لحظه اي که تو را در اغوش کشم ... فارغ از لحظه اي که از ميان مرگ ها اينگونه مردن را انتخاب کنم ... تو را در اغوش گرفتن پس از آن جان سپردن ... مي دانم که نمي دانم .. مي دانم که تنهايم مي دانم که هستم در حالي که روبه نيستي مي روم و همه و همه ي من از آن تو .....