سياه روزي و بد نامي اختيار نكرد
برفق گر نظري كرد، چز به خار نكرد
كه هيچ گه شتر آز را مهار نكرد
بديد خيمه اهريمن و فرار نكرد
مگو كه روز گذشت و مرا شكار نكرد
گرفت و بست و بهم، ليك استوار نكرد
مشو چو دهر، كه يك عهد پايدار نكرد
كه كار كرد و شكايت ز روزگار نكرد
چنين معامله را باد با غبار نكرد
برفت روز و شب و ره سوي كنار نكرد
كس اين دو رشته پوسيده پود و تار نكرد
كه گاه حمله او، سستي آشكار نكرد
طبيب وار سوي هيچ يك گذار نكرد
چرا محفظت پنبه از شرار نكرد
خوش آن كه بيهده، امسال خويش بار نكرد |