• وبلاگ : 
  • يادداشت : عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    از دلدادگي و عشقي برايت بگويم كه ميوه آن پا گذاشتن منجي عالم بشريت به جهان خاكي بود

    از خانم نرجس خاتون مادر حضرت مهدي مي گويم

    از عشق امام حسن عسكري عليه السلام

    حضرت نرگس سلام الله عليه دختر فرزند سزار روم بودند

    مادر ايشان دختر يكي از حواريون حضرت عيسي مسيح صلوات الله عليه بود

    ماجراي عاشقانه آنها داستان بسيار دلنشين ولي مهجوري است

    البته داستان مفصل است ‍، من كاملش رو در وبلاگم به اميد خدا خواهم نوشت

    حضرت نرگس سلام الله عليه شبي در خواب ميبينند كه پدربزگشان و حضرت محمد او را به عقد جواني در آورده اند

    چند شب او را در خواب مي بينند و با او حرف ميزنند

    داستان خيلي جالبي است

    متاسفانه به اين داستان واقعي عشقي كه به نظر من زيباترين داستان عشقي تاريخ خواهد شد بسيار ظلم شده

    فقط خواستم كه اينو يادآور شوم

    شاعرانه‏هايم نيز ديگر

    رنگ احساس مرديست

    كه جان قويي را

    بر صليب سيخ كشانده

    و

    به قربانگاه كبابي ديگر مي‏برد ؛

    اي مرد !

    اما

    از خودت پرسيدي :

    آيا

    در قلب اين قرباني خاموش شكم‏بارگي اكنونت ،

    عشق جفتي زيبارو ، نهفته بودن ممكن نبود ؟! ...

    سلام را بايد آهسته گفت...
    جواب را بايد آهسته خواست...
    آهسته قدم بردار...
    آهسته ...
    گل‏ها را پرپر نكن...
    آه...
    صدايي را به انتظار نشسته‏ايم...
    مي‏گويند بعضي شنيده‏اند اما از ... نمي‏توان باور كرد...
    شايد آن‏ها نيز ...
    بگذريم...
    اما راستي اكنون مي‏شنوم...
    كودكي از فرط خوش‏حالي بلند شعر مي‏خواند و كودكان ديگر نيز او را هم‏راهي مي‏كنند...
    آيا خبر ندارند؟
    نمي‏دانم، اما چه مي‏توان كرد...
    سرخ را اگر رنگ خون و عشق بدانيم و سبز را اگر رنگ پيروزي و رسيدن، ام‏روز، نه! روزهايي ديگر سرخ‏ترين و سبزترين روزهاي زمين خواهد بود...
    سرخ‏ترين روز زمين از آن رو كه سرخي آن دريايي كه از حلقوم فرزند سبط نور الاهي مي‏خروشيد،‏ زمين و بل زمان را تا لحظه ظهور و انتقام،‏ سرخ و خونين كرده است...




    و ... اشك شايد براي فرو خوردن خشمي باشد به بلنداي تاريخ و به ... بگذريم.
    سبزترين روز زمين نيز از آن رو كه دريايي خروشان و پرانرژي آن‏هم از جنس عشق و عقل، خيابان‏هاي سكوت‏زده و اختناق‏پرور قلب اميد دنيا را كه قرن‏ها در سكوت شيطاني فرو رفته بود، به يكباره فرا گرفت و آهسته آهسته، روحي بزرگ از ريشه پرشكوه آسمان را بر مسند سيادت ملتي بزرگ نهاد...


    و حسين عليه السلام آمد و مي‏آيد...
    اما گويي هنوز به كربلاي دل‏هاي ما نرسيده‏ است...


    مي‏داني چرا؟


    بگذريم...

    سلام همراز عزيز .... وبلاگ زيبايي داري .... تاريخ اسم عاشقاي ناكام رو هميشه نگه مي داره .... پس اميدوارم عشقامون طعمهء تاريخ نشه.... موفق باشي ....

    سلام عشق زميني !!؟

    خيلي زيبا به نظر مي رسه ولي نيست همش افسانه است

    السلام عليك يا ابا عبدلله

    سلام

    تشكر از حضورتون در سرزمين عشق

    فرا رسيدن ايام سوگواري اقا ابا عبدلله را به شما و تمام شيعيان تسليت عرض ميكنم

    التماس دعا حق نگهدارتون

    ايول . راستي منظورت از اينكه اول شدي چيه ؟

    آنگاه كه نوميدي بر جانت پنجه افكنده و رها نمي شوي، به من اميدوار باش. ( زمر/53)


    با سلام:

    از اينكه لطف كردين و مارو قابل دونستيد متشكرم.عاليه...

    ولي با سكوت نميشه؟

    منتظرم.نظرتون درباره لينك متقابل چيه؟

    شكوه عشق يعني جام باده

    شكوه عشق يعني قلب ساده

    شكوه عشق يعني اوج بودن

    تمام عشق را در شعر سرودن

    شكوه عشق يعني قصل پاييز

    تمام عشقها در جام لبريز

    سلام

    ممنون كه بهم سرزدي

    باميد ديدار

    موفق باشي

    بارها و بارها نوشتم

    اما اينبار مينويسم براي تو , براي لبخندي نو

    برايت مينويسم ,مينوسم که بخواني تا بداني: در زندگي ام فقط تو را دارم

    که بخواني تا بداني

    تنها چيزي که سرکشي ام را آرامش مي بخشد فقط تويي

    که بخواني تا بداني

    برايم همچون آب براي گل

    سلام عزيزم...به مطلب زيبا اشاره كرد...اميدوارهميشه شاد واسموني باشي..خيلي خيلي قشنگ بود..قربانت

    سلام


    از اين طرفا رد ميشدم گفتم سلامي عرض كرده باشم



    عشق يعني ديدگاني غمزده....

    عشق يعني گونه هائي نمزده....

    عشق يعني ناله اي همراه راه....

    عشق يعني سجده اي همراه آه....

    ممنون از حضورت......سبز باشي

    تقديم شما....

    تو را دوست مي دارم.

    در كوچه باغها بوي ليمو مي آيد..

    بوي سيب گلاب..

    بوي ريحاني كه در لا به لاي ذهنم مي بارد..

    و مرا سر شار از پروانه مي كند..

    بهار را با تو شكوفه مي زنم..

    و سفره هفت سين من..

    پر از پيچگ و ياس مي شود.

    تو را از خدا عيدي گرفتم.

    لاي يك نيلوفر آبي..

    رو به سوي طلوعي زرد و نمناك..

    هنگامي كه عطر نعنا در فضا مي رقصيد..

    و من به شفافيت تو اقتدا كردم.

    تو را دوست مي دارم..

    به مردم مردابهايم سنگ مي اندازم..

    هر لحظه ام را جلوي قدمهايت قرباني مي كنم..

    و در تلاطم سرخي كه سا خته اي باران مي كارم..

    تو را دوست مي دارم..

    آن زمان كه در جمعيت اندوه مرا به نام خواندي..

    و مرا با روح نجيب آيينه پيوند زدي..

    ديگر هر غروب،

    رو به قبله اي كه هميشه نوراني است.

    به احترامت سكوت مي كنم؟

    .. حالا ببين!..

    يك كبوتر ديگر در من مي رويد..

    سبد سبد گوهر ارامش در کنج باغچه دلت کاشته بشه.

    هميشه سرشار باشي از محبت و مهرباني دوستانت..

    .زنده باشي..

    بدرود....

       1   2      >