نمى
خواهم چیزى بنویسم .اما هر روز که مىگذرد ،دلتنگىهایم چون میهمان نا خوانده
اىحریم احساسم را لکه دار مىکنند.و من از روى جبر و نه اختیار ، بغض هاى نیمه فرو
خورده ام را بر روى بر گ هاى دفتر منعکس مىکنم. با این که به قول سهراب ، دیروز
زندگىرا جور دیگر دیده بودم و براى فرداهاىنیامده ، سایه روشن هاىآ بى کشیده بودم
و نقطه سر خطهاى بى پایان را با فاصله هاى کم کنار هم گذاشته بودم که مبادا
حضور کلمات شکسته و تنها یى را احساس کنند و غربت را ضمیمه ورق هاى مچاله شده
دفتر . اما این بار هم نشد که سکوت کنم و نگویم چگونه در لحظه لحظه هاى تنهایى مى
شکنم وقتى مىدانم هر چقدر هم که بخواهم دیگر نمىتوانم دیوار هاى قفس را
بردارم و از دریچه دنیا پرواز را آغاز کنم. || لوگوی وبلاگ من ||