
امشب پروانه اى با بالهاى ظریف و نازکش بر گرد چراغ اتاق من طواف مى کرد
از این تصادم بالهاى قشنگش سوختند
غبار طلایى رنگ بالهایش بر روى حباب سوزان چراغ مى درخشیدند
او آنقدر مات مجذوب شعاع محبوب خویشتن بود که درد سوختن و گداختن را احساس نمى کرد
چندین مرتبه مدهوش در پاى چراغ افتاد
اما نمىدانم چه نیرویى دوباره او را به پرواز درمى آورد؟
یک بار به سختى بالش سوخت،پروانه با وفا از این تصادم سخت
چند لحظه اىدر پای چراغ افتاد،دل من به حال او سوخت
بالهاى او را در میان دو انگشت خود گرفتم تا از اتاق بیرونش اندازم
قلبش به سختى مى زدچنانکه سینه سفید کوچک او را سخت تکان مىداد
یکىاز شاخه هاى نازکش تا نیمه سوخته بود آن دو چشم درشت و سیاه مرا مىنگریست
آب درخشنده اى در حلقه چشماش مى درخشید
من نمى دانم پروانه هم گریه مى کند؟
او اگر گریه مى کند این اشک درد بود یا از سر شوق؟
لحظاتى به دو دیده مبهوت و درخشان او نگریستم، سپس آهسته رهایش کردم
گمان بردم که دیگر به سوى شعله سوزان چراغ بر نخواهد گشت
چند دقیقه بعد نخست خود را به پشت پنجره اتاق رسانید
و سپس در اطراف چراغ به پرواز در آمد، و آنقدر چرخید که کاملا سوخت!!!