از در دوست چه ويم به چه عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
آفتاب آمد و در زير سرم بالين شد
چون به خواب عدم از حسرت جانان رفتم
دوستان ! زهر بگرييد كه رفتم ناكام
دشمنان ! نوش بخنديد كه گريان رفتم
رفتم و سوختم از داغ ، دل دشمن و دوست
كه جگر سوزتر از اشك يتيمان رفتم
منم آن غنچه ي پژمرده كه از باد خزان
خنده بر لب گره و سر به گريبان رفتم
نور پيشاني صبح طربم ليك چه سود
كه غم انگيز تر از شام غريبان رفتم
« عرفي شيرازي »