سلام
مرسي عزيز دل واسه کامنت قشنگت ...
از چهره طبيعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم اين جلوه هاي حسرت و ماتم را پاييز اي مسافر خاک آلوده در دامنت چه چيز نهان داري جز برگهاي مرده و خشکيده ديگر چه ثروتي به جهان داري جز غم چه ميدهد به دل شاعر سنگين غروب تيره و خاموشت ؟جز سردي و ملال چه ميبخشد بر جان دردمند من آغوشت ؟در دامن سکوت غم افزايتاندوه خفته مي دهد آزارم آن آرزوي گمشده مي رقصد در پرده هاي مبهم پندارم پاييز اي سرود خيال انگيز پاييز اي ترانه محنت بار پاييز اي تبسم افسرده بر چهره طبيعت افسونکار