• وبلاگ : 
  • يادداشت : مگر مي شود؟.........
  • نظرات : 3 خصوصي ، 40 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    گل اميد چه کودکانه ... روييده است ... در اين بيابان بي آب و علف !

    گاهي روزگار ميتازد بر هر آنچه که از اراده بر خيزيد .. و گاهي مردها ميگريند .... تنهاي تنها !

    گاهي سرو چمان آزادي ميل چمن نميکند .. بغض انديشه هاي درد ... در گذر رهگذران آرامش راهزني ميکند ... گاهي خورشيد مهربان دست سرد تو را نميگيرد ... گاهي بي نهايت اشک است ...

    گل اميد چه کودکانه روييده است در اين بيابان بي آب و علف !

    گاهي ابر هاي تيره خون خورشيد را ميريزند .. تو بگو کجاي اينچنين باراني زيباست ... گاهي از لب مردان راست قامت و پولاد ...ترانه نوميد ميبارد ... کجاي اين باران زيباست ... تو بگو کجاي اين باران زيباست ...

    گاهي چشمان انديشه را تير حادثه ميبندد کجاي اين اتفاق زيباست ؟ ...

    گل اميد چه کودکانه روييده است در اين بيابان بي آب و علف ....

    گاهي باران هم ديگر زيبا نيست ... وگاهي روياها دوشادوش عقربه هاي ساعت مرگبارند .. و گاهي مرگ هم بي وفايي ميکند !... گاهي ديگر چيزي براي گفتن نمي ماند ... ناگفته ها را هم گاهي ديگر گفته ايم.... !