آن كس كه مي گفت دوستم داردعاشقي نبود كه به شوق من آمده باشدرهگذري بود كه روي برگ هاي خشك پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگ ها همان آوازي بود كه من گمان مي كردممي گويد:دوستت دارم
سلام نازنينم...خوبي؟
تو از پاييز گفتي منم برات از پاييز نوشتم...
چرا ديگه به خونه ي پاييزي من سر نمي زني؟
دلم واست تنگ شده...دوست دارم پيشم بياي...
بهترين آرزوها رو واست دارم نازنينم...
شاد باشي...