كاهلي در گوشه اي افتاد سست
عنكبوتي ديد بر در، گرم كار
دوك همت را بكار انداخته
پشت در افتاده، اما پيش بين
رشته ها رشتي ز مو باريكتر
پرده مي آويخت پيدا و نهان
درسها مي داد بي نطق و كلام
كاردانان، كار زينسان مي كنند
گه تبه كردي، گهي آراستي
كار آماده ولي لفزار نه
زاويه بي حد، مثلث بي شمار
كار كرده، صاحب كاري شده
اينچنين سودا را سوداهاست
پاي كوبان در نشيب و در فراز
پست و بي مقدار، اما سر بلند
اوستاد اندر حساب رسم و خط
گفت كاهل كاين چه كار سرسري است
كوهها كار است در اين كارگاه
مي تني تاري كه جار و بش كنند
هيچ گه عاقل نسازد خانه اي
پايه مي سازي ولي سست و خراب
رونقي مي جوي گر ارزنده اي
كس ز خلقان تو پيراهن نكرد
كس نخواهد ديدنت در پشت در
بي سرو ساماني از دود و دمي
كس نخواهد دادنت پشم و كلاف
بس ز بر دست است چرخ كينه توز
چو تو نساجي، نخواهد داشت مزد
خسته كردي ئين تنيدن پا و دست
تا نخوردي پشت پايي از جهان
گفت آگه نيستي ز اسرار من
علم ره بنمودن از حق، پا زما
تو بفكر خفتني در اين رباط
در تكاپوييم ما در راه دوست
گر چه اندر كنج غزلت ساكنم
دست من بر دستگاه محكمي است
كار ما گر سهل و گر دشوار بود
صنعت ما پرده هاي ما بس است
ما نمي بافيم از بهر فروش
عيب ما زين پرده ها پوشيده شد
گر درد اين پرده، چرخ پرده در
گر سحر ويران كنند اين سقف و بام
گر ز يك كنجم براند روزگار
ما كه عمري پرده داري كرده ايم
گاه جاروب است و گه گرد و نسيم
ما نمي ترسيم از تقدير و بخت
آن كه داد اين دوك ما را رايگان
هست بازاري دگر، اي خواجه تاش
صد خريدار و هزاران گنج زر
تو نديدي پرده ديوار را
خرده مي گيري همي بر عنكبوت
ما تمام از ابتدا بافنده ايم
سعي كرديم آنچه فرصت يافتيم
پيشه ام اين است، گر كم يا زياد
كار ما اينگونه شد، كار تو چيست
مي نهم دامي، شكاري مي زنم
خانه من از غباري چون هباست
خانه من رخت از باد هوا
من بري گشتم ز آرام و فراغ
ما زديم اين خيمه سعي و عمل
گر كه محكم بود و گر سست اين بنا
گر بكار خويش مي پرداختي
مي گرفتي گر بهمت رشته اي
عارفان، از جهل رخ برتافتند
دوختند اين ريسمانها را به هم
رنگرز شو تا كه در خم هست رنگ
گر بنايي هست بايد برفراشت
نقد امروز ار ز كف بيرون كنيم