• وبلاگ : 
  • يادداشت : جمعه ها ي تكراري
  • نظرات : 5 خصوصي ، 71 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چشم صنوبران سحر خيز
    بر شعله بلند افق خيره مانده بود .
    دريا، بر گوهر نيامده ! آغوش مي گشود .
    سر مي كشيد كوه،
    آيا در آن كرانه چه مي ديد ؟
    پر مي كشيد باد،
    آيا چه مي شنيد، كه سرشار از اميد،
    با كوله بار شادي،
    از دره مي گذشت ،
    در دشت مي دويد !
    ***
    هنگامه اي شگفت ،
    يكباره آسمان و زمين را فرا گرفت !
    نبض زمان و قلب جهان، تند مي تپيد
    دنيا،
    در انتظارمعجزه ... :
    خورشيد مي دميد !
    *****