فرسود پاي خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذيرد آخر كه : زندگي
رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.
***
دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
پايان شام شكوه ام
صبح عتاب بود.
***
چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
اين خانه را تمامي روي آب بود.
***
پايم خليده خار بيابان.
جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.
ليكن كسي، ز راه مددكاري،
دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.
***
خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:
كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به كار روز نشاطم شتاب بود.
***
آبادي ام ملول شد از صحبت زوال.
بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست
تصوير جغد زيب تن اين خراب بود.