وبلاگ :
يادداشت :
آن دو چشم درشت و سياه
نظرات :
7
خصوصي ،
70
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
جوونك
شيشه دل
آنشب در آن کوچه بمبست
که سنگ نگاهامان
شيشه دلهامان را شکست
هرگز نمي دانستم
که در کنج دلت کبوتر قلب مرا خواهد کشت؟
ياد تو
وقتي به تو فکر مي کنم
گلبولهاي سرخ رگهايمجوانه مي زنند
افسوس که چه زود مي خشکند
چرا که به ياد مي آورم تفاوتهايمان را
آسمان تاريک است
ماه هم مي تابد
حوض مان يخ کرده
گويي او در خواب است
من و تنهايي خويش
هر دو مان هم درديم
شبها تا به سحر
نامه ها سر کرديم
من ز دست غمها
او ز دستم تنها
کاش هنگام سحر رهرويي مي آمد
کاش تنهايي من لحظه اي تنها بود
تا برايم خورشيد لحظه اي پيدا بود